رمانیف

بزرگترین سایت دانلود رمان و کتاب

رمانیف

بزرگترین سایت دانلود رمان و کتاب

دانلود رمان و کتاب-داستان های کوتاه و بلند-رمان های خارجی و متنوع

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی

رمان برای آندرویید

رمان عاشقانه و زیبا

رمان برای جاوا

رمان برای تبلت و گوشی و کامپیوتر

رمان برای آیفون

رمان ایرانی و خارجی

دانلود رمان با فرمت های مختلف

دانلود رمان با فرمت پی دی اف

دانلود رمان

بزرگترین سایت دانلود رمان و کتاب و داستان

دانلود رمان برای آیفون و آیپد

جدید ترین رمان

بزرگترین سایت رمان

رمان هیجانی و پرطرفدار

رمان های جدید سال 95

رمان عاشقانه و جدید

دانلود کتاب الکترونیکی سلام بر ابراهیم

دانلود رمان و کتاب و داستان کوتاه

دانلود رمان برای تبلت و موبایل و کامپیوتر

دانلود رمان برای آی او اس و پی دی اف و apk

دانلود رمان برای آندرویید جاوا و آیفون

بزرگترین سایت دانلود رمان

رمان

رمان با فرمت های pdf apk epub java

رمان ایرانی

دانلود رمان به سادگیم بخند برای گوشی و موبایل و تبلت

دانلود رمان به سادگیم بخند برای موبایل و تبلت و کامپیوتر

دانلود رمان به سادگیم بخند برای آندرویید و آیفون و جاوا و پرنیان

دانلود رمان قمار به شرط چشمانت برای گوشی و موبایل و تبلت

دانلود رمان قمار به شرط چشمانت برای موبایل و تبلت و کامپیوتر

بایگانی

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بزرگترین سایت دانلود رمان» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰



دانلود رمان خواهش دل (جاوا ،آندروید و pdf)


_وردار پاتو

شماره ش را داخل راهرو انداخت و پایش را برداشت

در را محکم بستم

بلند گفت:تا زنگ نزنی نمیرم!

_اینقدر تو کوچه بمون که بپوسی

با حرص پله ها را بالا رفتم تا رسیدم گفتم:پویاااااااان؟!..کجایی؟ !

پویان از آشپزخانه بیرون امدو گفت:چیه؟!...چرا داد میزنی؟!

_پویان یه پسره ی... افتاده دنبالم الانم تو کوچه س!

پویان:از کجا؟!

_از چیت!

همین طورکه سمت اتاقش میرفت گفت:عجب الافیه!...الان میرم حسابشو میرسم تو حواست به غذا

باشه

_مواظب باشیااا غولی ِ واسه خودش!

پویان:اون باید مواظب خودش باشه

با مقایسه ی اندام رامین و پویان از گفته م پشیمان شدم وگفتم:پویان اصلا نمی خواد ولش کن نرو!

از اتاقش که بیرون امد شلوارش را عوض کرده بود...در جوابم گفت:نمیشه که!


  • معین محمدزمانی
  • ۰
  • ۰

دانلود رمان قصه ی عشق ترگل (جاوا ،آندروید،تبلت و pdf)

-چی؟برای من؟

دیگه رسما داشت چشمام ازحدقه می زد بیرون.این چرا رفته برای من کادو گرفته؟!

-نمی خوای بگیریشون؟دستام خسته شد.

اخم غلیظی کردم وگفتم:نخیر نمی خوام بگیرم.اصلا شما به چه مناسبت برای من کادو خریدی؟

از صورت بهت زده اش و تعجبی که تو چشماش بود فهمیدم اصلا انتظار چنین برخوردی رو از جانب من

نداشته.ولی خب اونم حق نداشت بی دلیل به من کادو بده.اصلا چه معنا داره...؟

ابروهاشوبه طرز زیبایی انداخت بالا وگفت:ولی من که این...

پریدم وسط حرفشو گفتم:اصلا هر چی. من از شما کادو نمی گیرم.حالا هم برید کنار

می خوام رد بشم.

اومدم از کنار رد شم که مچ دستمو گرفت.ای واااای این چرا هی دم به دقیقه مچه منو میگره؟به خدا

دستم کنده شد دیگه.. ولش کن.

با حرص رومو کردم طرفش ...ولی همین که نگام تو نگاهه ارومش افتاد بی حرکت شدم.این چرا اینجوری

نگاه می کنه ؟ توی چشماش یه چیزی بود که باعث می شد ناخداگاه بهشون خیره بشم.نمی دونم

چی بود... ولی یه برق خاصی داشتند که همه ی وجودم رو به اتیش می کشید.


  • معین محمدزمانی
  • ۰
  • ۰



دانلود رمان ورود عشق ممنوع (جاوا ،آندروید،تبلت و pdf)


مژگان - باشه عزیزم کمی صبر کن حجمش زیاده الان می فرستم

- باشه مژی جونم پس تا بفرستی یه بوس بیا

مژگان- بوسسسسسسسسسسسسسسسسسسس

- ای جان فدای اون لبا

امیر- مژی این چه عکسیه که برای ایدیت گذاشتیش

مژگان - قشنگه

امیر- ای همچی بگی نگی

مژگان -یعنی خوشت نمیومد امیر

امیر- اره راستش خیلی با نمکه

مژگان - وای ممنون امیر تو همیشه از من تعریف می کنی

امیر- از تو؟

مژگان - اره دیگه

امیر- تو حالت خوبه مژی ؟

مژگان - منظورت چیه امیر ؟


  • معین محمدزمانی
  • ۰
  • ۰
  • معین محمدزمانی
  • ۰
  • ۰


دانلود کتاب الکترونیکی سلام بر ابراهیم



دانلود کتاب الکترونیکی سلام بر ابراهیم


این کتاب که راجع به زندگی و خاطرات شهید ابراهیم هادی تهیه شده، توسط یکی از کاربران به وبسایت دوستی ها معرفی شده است. در ادامه مختصری از داستان های جالب کتاب را با هم میخوانیم.

پهلوانی شجاع، مداحی دلسوخته، معلمی فداکار، کشتی‌گیری قهرمان، رفیقی دلسوز، فرماندهی پر تلاش، استاد تهذیب نفس و انسانی عاشق خدا و… همه این صفات را که جمع کنید، نام زیبای ابراهیم هادی نمایان می شود. سال 55 در مسابقات قهرمانی کشتی آزاد تهران به فینال 74 کیلو رسید. ابراهیم در اوج آمادگی بود. اما آنقدر ضعیف کشتی گرفت تا حریفش قهرمان شود! جایزه مسابقات نقدی بود. فهمیده بود حریفش برای ازدواج به این مبلغ احتیاج دارد…

این را بعدها حریف او اقرار کرد. در عملیات مطلع‌الفجر کار سخت شد. ابراهیم شجاعانه رو به سمت دشمن اذان صبح گفت! قلبهای آنان به لرزه در آمد. هجده نفر خودشان را تسلیم کردند! آنها به سپاه اسلام پیوستند. عجیب بود. همگی آن عراقیها چند سال بعد در شلمچه به شهادت رسیدند! او بنده خالص خدا بود. کارهایش برای رضای خدا انجام می­شد. برای همین یکی از عرفای بزرگ او را الگوی اخلاق عملی معرفی کرده بود. شهید گمنامی به او پیغام داد: شهدای گمنام مهمانان ویژه حضرت زهرا(س) در برزخ هستند. برای همین همیشه آرزو می‌کرد گمنام باشد. خدا هم دعایش را مستجاب کرد. او سالهاست در فکه مانده تا خورشیدی باشد برای راهیان نور.


  • معین محمدزمانی